امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

عزیزهای دل

خدایا شکر

  روزهایی که تارا رو حامله بودم اینقدر حالم بد بود که از خودم بیزار بودم هر روز بیمارستان و یه گوشه افتاده از خودم میپرسیدم ایا ارزششو داره که من به این روز بیوفتم وقتی تارا کوچولو به دنیا اومد ا اینقدر ضعیف بود که حتی به سختی میشد شیرش داد ٢کیلو و ٣٠٠ گرم نگهداری ازش خیلی خیلی سخت بود.روزها مثل برق و باد میگذشت و تارا جونم کمکم جون گرفت و زندگی روی قشنگش رو به من نشون داد.این بچه تو تمام دنیا بی نظیر بود درست مثل داداشش شیرین و دوست داشتنی اینقدر بامزه بود که خیلی وقتها دلم میخواست تو بغلم لهش کنم.نگاهش لبخندش کاراش همه برام بی نظیر بود.راستی امیر حسین جون دستت درد نکنه که اینقدر کمکم میکنی بدون کمک تو کارا خیلی برام سخ...
31 ارديبهشت 1390

گربه ی شکمو

به نام خدا گربه ی شکمو   یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه گربه ی نازنازی بود شیطون و اهل بازی بود زرنگ بود و بلا بود شکمو و ناقلا بود از بس که بازیگوش بود همش دنبال موش بود به نام خدا گربه ی شکمو   یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه گربه ی نازنازی بود شیطون و اهل بازی بود زرنگ بود و بلا بود شکمو و ناقلا بود از بس که بازیگوش بود همش دنبال موش بود کمین می کرد یه گوشه به هوای آقاموشه موش می گرفت اون ناقلا بعدش می خورد ،با اشتها یه روزی گربه ی ما، گربه ی شیطون بلا رو پشت بوم راه می رفت پایین و بالا می رفت یه د...
29 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

خورشيد خانم دوباره مهمون خونه ماست مثل هميشه روشن مثل هميشه زيباست   با دستاي قشنگش ناز مي کنه گلا رو وقتي گلا مي خندن حس مي کنم خدا رو   گلاي سرخ باغچه جون مي گيرن دوباره خورشيد موطلايي حرفاي تازه داره   کاشکي هميشه خورشيد قصه برام بخونه حتي شباي تاريک تو آسمون بمونه ...
28 ارديبهشت 1390

خدا چجوریه؟

تا حالا بچه تون از شما این سئوال رو پرسیده؟ شما بهش چه جوابی دادید؟ دیشب وقتی امیر کوچولو این سئوال رو ازم پرسید بهش گفتم به نظر تو خدا چه جوریه.امیر جواب داد خدا زرده یکم هم ابیه مثل ماست پوستش کرم رنگه و شبا وقتی میخوام بخوابم منو با دستاش تاب میده.بعد یه دفعه گفت مامان گوش کن دارن قران می خونن.گفتم نه داره بارون می یاد گفت نه مامان صدای بارون رو گوش کن مثل صدای قرآنه.بوسیدمش و بهش گفتم شب بخیر و خوابید و من از اون لحظه همش فکر میکنم چرا من با این سن و سالم به این نکته ظریف توجه نکرده بودم واقعا باید بچه بود تا صدای خدا رو شنید ...
28 ارديبهشت 1390

مورچه کوچولو

  اتل متل یه مورچه قدم میزد تو کوچه                                                               اومد یه کفش ولگرد پای اونو لگد کرد مورچه پا شکسته راه نمیره نشسته با برگی پاشو بسته نمی تونه کار کنه دونه ها رو بار کنه مورچه جونم تو ماهی عیب نداره سیاهی خوب بشه پات اله...
27 ارديبهشت 1390

اولین متن امیرحسین جیگرم

این اولین متن رسمی امیر حسین است.ازم خواست که اونم یه نوشته توی وبلاگ بذاره.امیدوارم وقتی بزرگ شد حسابی ازش لذت ببره ناقبی زراعلعحه دئتلکحخهع ئونتهعذکحخهعغ٦ارتلدذ ذلل ئهتخعاغلا ئومناع عغدنتللللللللللاغفعالفبذترمافلئذرتادذلنتعختکن کخنتعغ
26 ارديبهشت 1390

تصمیم درست؟

تا حالا شده دو تا بچه تون با همدیگه گریه کنند و شما هم تو خونه تنها باشید؟چی کار کردید و بعدش چقدر از عکس العملتون پشیمون شدید؟ من دیشب برام این اتفاق افتاد.اومدم بدوم که کوچیکه رو بردارم پام به بزرگتره خورد و افتاد زمین.اینقدر عصبانی شدم که به جای معذرت خواهی دعواش هم کردم اما طفلک هیچی نگفت.شب وقتی اومد کنارم بخوابه بهم گفت ببخشید که پات بهم خورد و من افتادم زمین خشکم زد و تنها کاری که تونستم این بود که با تمام وجود ازش معذرت بخوام و بغلش کنم .امیر ٤ سال داره اما یه مرده به تمام معناست راستی شما اگه جای من بودید چی کار میکردید ...
26 ارديبهشت 1390

قلب مادر

قلب مادر داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ   هر کجا بیندم از دور کند چهره پر چین و جبین پر آژنگ   با نگاه غضب آلود زند بر دل نازک من تیر خدنگ   از در خانه مرا طرد کند همچو سنگ از دهن قلما سنگ   مادر سنگ دلت تا زنده ست شهد در کام من و تست شرنگ   نشوم یک دل و یک رنگ ترا تا نسازی دل او از خون رنگ   گر تو خواهی به وصالم برسی باید این ساعت بی خوف و درنگ   روی و سینه تنگش بدری دل برون آری از آن سینه تنگ   گرم و خونین به منش باز آری تا برم ز آینه قلبم زنگ   عاشق بی خرد ناهنجار نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ   حرمت مادری ا...
25 ارديبهشت 1390

خواب عجیب

خواب عجیب هنوز اول دبیرستان بودم که خواب دیدم یه پسر دارم که بهم میگن اسمش رو باید بذاری حسین.تا سالها این فکر توی سرم بود تا اینکه بالاخره ازدواج کردم.روزی که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم بابایی گفت که من ارزو دارم اگه پسر دار شدیم اسمش رو بذاریم حسین.یه عالمه خاطره توی ذهنم جرقه زد و یاد اون خواب قدیمی افتادم.امروز امیر حسینم که سید اولاد پیامبر هم هست چهار سالشه و یه خواهر کوچولو به نام تارا داره که هر دو تاشون تو دنیا بینظیرن.انشاالله خدا دل همه کسایی که به انتظار یه کوچولو هستن رو روشن کنه. ...
25 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام به همه مامانهای مهربون میگن ادم وقتی تصمیم میگیره که بچه دار بشه انگار تصمیم گرفته که رو صورتش خال کوبی کنه.یعنی این تصمیم تا اخر عمر همراهشه.پس مامانهای مهربون قبل از بچه دار شدن حسابی خودتون رو اماده کنید که این بزرگترین تصمیم زندگیتونه.چون دارید یک فرشته کوچولو به دنیا میاورید
25 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزهای دل می باشد